درست ۱۰.۱۰ شب است که نوشتن را آغاز میکنم. دلخوشم چون نوروز درراه است. مانند هر سال باید بنویسم که چه کارهایی دارم، من ریز ریز این آیین کهن را بجا میآورم.
یادم باشد گندم بخرم برای سمنو هر چند امسال کم میگیرم شاید به اندازه یک پیمانه.
از امروز مینویسم و به روزهای پیشین میروم، امروز نزدیکهای پنج بود که بیدار شدم، مدیتیشن کردم و کمی چرت زدم. ایشان ۷.۵ رفت بیرون. کمی فیلم تماشا کردم توی تخت و ۸.۵ بلند شدم. لحاف و پتو و روتختی و ملافه، روبالشی، بالش را ریختم سری به سری توی ماشین. ۷ بار را روشن کردم. کمی نرمش کردم و یک ماسک زدم به صورتم، یک قالیچه یک ذرع و نیم دارم که میخواستم بندازمش توی ماشین! دیدم تارو پودش نابود میشود این شد که بردم توی حیاط و با برس شستمش حسابی و گذاشتم خشک بشود.
خانه تکانی ما آغاز شد!
شوردرست کردم و دیدم یک شیشه دیگر نیاز دارم!
باید میرفتم چیزی را پس میدادم که راهش دور بود، زنگ زدم به مغازه دیگرش نزدیک خانه که گفت میتوانی اینجا پس بدهی. دوش گرفتم و ساعت ۲ بود که رفتم و پس دادم. برای شیرین عسل یک کوله پشتی و تی شرت گرفتم، همینطور کلاه کپ سفارش داده بودند که خریدم چهارتا، دوتا سوییت شرت هم برای خودم گرفتم( تیم ملی هم این اندازه لباس ورزشی نمیخره که من میخرم) . شیشه بزرگ هم خریدم.
چند دست هم بچه گانه خریدم و پرونده این خرید به پایان رسید. چند تا عطر تست کردم که گیج شدم و نتوانستم بخرم.
از سوپر نان ساندویچی، کراسان ، شیر، کمپوت آناناس خریدم و ساعت ۴.۵ برگشتم خانه، یک لیوان آب میوه خوردم و کمی نشستم. یک چایی دم کردم و میوه را روی میز گذاشتم و خودم خربزه خوردم. ایشان هم رسید و کمی گفت از روزش، دراز کشید و چرتی زد و من هم با تماشای ویدیو آشپزی خوابم برد!! برای شام میخواستم مغز درست کنم که ایشان گفت نمیخورد و حاضری میخواهد. شیشه را خشک کردم و گلکلم و هویج و خیار ریختم با کرفس و فلفل و سیر که شیشه پر نمیشد! گذاشتم شیشه ها را بیرون تا برسند.
دیگر کاری نبود، فرشته را بردم پیاده روی و زود برگشتیم. شسته ها را آوردم تو و اتاق بوی نرم کننده گرفت!
نان و پنیر وکره و عسل خوردیم و میوه که شد شاممان. سریال تماشا کردیم و فیلم و من کمی کتاب خواندم و کمی ویدیو تماشا کردم. خواهر ایشان و مادرم زنگ زدند که ما نفهمیدیم! ایشان نه و نیم آهنگ خواب کرد از خستگی و من هم آمدم توی تختی خوشبو و دارم تایپ میکنم!
دیروز که ایشان رفت من خوابیدم تا نه و نیم پیش چون دوباره ساعت ۵ صبح بیدار شدم، چه میکنم بیدار میشوم؟ مدیتیشن و دعا برای هر کسی که به یادم میاید.
رفتم توی آشپزخانه و سبزی خشک شستم و سرخ کردم، بماند که خیلی خاک داشت. یک ویدیو گذاشتم و تماشا میکردم و گوش میدادم و کارهایم را انجام میدادم.
دو کیلوپیاز را خلال کردم با دستگاه و سرخشان کردم مانند چیپس شدند که تا ساعت ۳ داشتم سرخ میکردم! سخت نبود تنها زمانبر بود. دوسری ماشین را روشن کردم و این بین قیمه پختم برای شام و سیب زمینیش را خلال کردم. بالا را گردی کردم. باز هم سبزی قرمه بو نداشت انگار! یکروز قرمه سبزی درست کنم ببنیم خوب میشود یا نه!
گل کلم خرد کردم با سیر و هویج و فلفل شستم و گذاشتم خشک شوند. ساعت ۴ سیبزمینی ها را سرخ کردم و آشپزخانه را دستی کشیدم و رفتم دوش گرفتم و کمی دراز کشیدم.
با کارهایی که امروز کردم دیدم بهتر است خودم از این پس همه را درست کنم چون میدانم چه میکنم. آنجوری آنی نمیشود که میخواهم و هزینه زیادی هم برایم دارد.
چای دم کردم و خربزه برش زدم و میوه شستم و برای شب تنها برنج را دم کردم با ته دیگ ماست زعفرانی و سبزی شستم. ایشان هم آمد و به گلها آب داد و ر فتیم پیاده روی با هم. خدارا شکر که دلها پر مهر است. شام خوردیم و جا به جا کردیم و دراز کشیدیم به تماشای فیلمی. قیمه خیلی خوب شده بود، آشپزی یک هنر است که زمان میبرد.هرچند که من زیاد دوست ندارم این هنر را و بیشتر به دنبال راه آسانتری میگردم!
پیش از پایان سال چند تا مهمانی باید بگیرم.
شب به خوبی و خوشی ساعت ۱۱ خوابیدیم و که دوباره ۴.۵ و پنج بیدار شدم!
جمعه ایشان زود رفت و من هم بلند شدم و یوکام را کنسل کردم، خانه را گردگیری کردم و سرویسها را شستم و ساعت ۸.۵ دوش گرفتم و رفتم پلازا. دو تا بلوز پس دادم و نازنین دوست هم رسید. با هم رفتیم مارکت و اسفناج، گل گلم، سیر، فلفل، کاهو، لیمو، خیار، گوجه فرنگی، کدو سبز، خربزه و یک برش هندوانه، سبزی خوردن، تمشک و بلکبری خریدم. نیم ساعت زمان داشتیم که نشستیم و کافی خوردیم و دوستم رفت و من هم از سوپر ویتامین سی خریدم با دانه برای پرندهها و از فروشگاه سبزی قرمه خشک و از نانوایی نان لواش خریدم و برگشتم سوی خانه و سرراه ریمل و رژ خریدم. خریدها را جا به جا کردم و جارو کشیدم. از زمانی که خانم بالا را تمیز کرده بود به بالا دست نزدم.
رفتم جارو کشیدم و سرویسها را تمیز کردم و گردگیری ماند برای شنبه چون خسته بودم. به ایشان پیام دادم شام چی میخورد که گفت پیتزا از بیرون. بنابراین همه جارا طی کشیدم و چایی دم کردم و فرشته کوچولو رابردم بیرون. من و این پاهای کوچولو خیلی با هم راه رفته ایم. خیلی خاطره داریم، من و این کوچولو با هم زندگی کردیم و عشق کردیم. این فرشته ای کوچولو ست با دلی به بزرگی اقیانوس لب تا لب پر از مهربانی و وفا و عشق.
ساعت ۷.۵ رفتیم ۱ پیتزا بزرگ گرفتیم وبرگشتیم و شاممان را خوردیم، چند تا شمع روشن کردم، نوشتنیهایم را نوشتم و کارهایم را ا نجام دادم. شب نزدیکهای ۱۱.۵ خوابیدیم.
پنجشنبه من و نازنین دوست میخواستیم برویم ماساژ، دوستم که پیش ایشان کار میکند زنگ زد که میشود هم را ببینیم. به نازنین دوست گفتم که کفت برنامه را میگذاریم برای روز دیگر؛ این شد که ۹.۵ رفتم دنبال دوستم و رفتیم شاپینگ سنترو رفتیم اسباب بزک خریدیم برای سوغاتی، یک عکس هم گرفتیم با همان رژها ببینیم توی عکس خوب میشوند و فرستادیم برای مادرهایمان. مایو هم خریدم.
ناهار خوردیم و کافی و شیرینی و ساعت ۲.۵ رساندمش و خودم برگشتم خانه. برای شام کباب تابه ای درست کردم. ایان برایم یکدسته گل رز خرید و من هیچ! خریدها را دسته بندی کردم برای هرکسی را در یک کیف گذاشتم. فرشته را بردم پیاده روی و کار را چندانی برای شب نداشتم. شب نشستم پای کارهای خودم و به خودم رسیدم.
چهارشنبه مانند همیشه صبح رفتن یوگا که هوا بسی سرد بودجوریکه میخواستم بینش برگردم خانه! برگشتم خانه و فرشته را بردم پیاده روی و دوش گرفتم و رفتم بیرون.
سوغاتی خریدم و موزو برگشتم خانه و برای شام خوراک مرغ و سبزیجات و سالاد کلم درست کردم. به مادرم زنگ زدم؛ بسته به ایران رسید و خواهر جانان زنگ زد و گفت. چیز دیکری به یاد ندارم.
سه شنبه ایشان که رفت من از ساعت ۸.۵ تا ۱۰۱۵ نشستم پای کرسم، ۱۰.۱۵ دوش گرفتم و رفتم استخر تا ۱۱.۱۵، یادم نیست دیگر چهکار کردم. شام سوسیس خوردیم! (خوراکی ها یادمه)
روزی چندبار از بدنت سپاسگزار باش برای اینکه سالها با تو بوده؛ بدنت بسیار هوشمند است.
بدن مهربانم سپاسگزارم که در فرازو نشیب با من بوده ای.
درباره این سایت